می خواهم استعفا بدهم

بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم و مسئولیتهای یک کودک هشت ساله را قبول می کنم. می خواهم به یک ساندویچ فروشی بروم و فکر کنم که آنجا یک رستوران پنج ستاره است.

می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است، چون می توانم آن را بخورم!

می خواهم زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینم و با دوستانم بستنی بخورم .

می خواهم درون یک چاله آب بازی کنم و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم.
می خواهم به گذشته برگردم، وقتی همه چیز ساده بود، وقتی داشتم رنگها را، جدول ضرب را و شعرهای کودکانه را یاد می گرفتم، وقتی نمی دانستم که چه چیزهایی نمی دانم و هیچ اهمیتی هم نمی دادم .

می خواهم فکر کنم که دنیا چقدر زیباست و همه راستگو و خوب هستند.

می خواهم ایمان داشته باشم که هر چیزی ممکن است و می خواهم که از پیچیدگیهای دنیا بی خبر باشم .

می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم،
نمی خواهم زندگی من پر شود از کوهی از مدارک اداری، خبرهای ناراحت کننده، صورتحساب، جریمه و ...

می خواهم به نیروی لبخند ایمان داشته باشم، به یک کلمه محبت آمیز، به عدالت، به صلح، به فرشتگان، به باران، و به  . .

این دسته چک من، کلید ماشین، کارت اعتباری و بقیه مدارک، مال شما.  

من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
 

سانتیا سالگا

نظرات 8 + ارسال نظر
محمد چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 04:54 ق.ظ http://shanc.blogsky.com

سلام
تازه درسو شروع کردیم بابا جون!
نمیخوام ایراد بگیرما
اما بچه بوده تو چاله شنا میکرده این مستر؟!؟!

روحا چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:46 ق.ظ http://www.baloot.blogsky.com

سلام مهربون
بسیار عالی بود فکر می کنم یکی از بهترین مطالبی بود که منتشر کرده ای

ناشناسی درون سینه من
پنجه بر چنگ و رود می ساید
همره نغمه های موزونش
گوئیا بوی عود می آید
آه باور نمی کنم که مرا
با تو پیوستنی چنین باشد
نگه آن دو چشم شورافکن
سوی من گرم و دلنشین باشد

در انتظار حضورتان هستم
سربلند باشی

آلفا چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 04:34 ب.ظ http://alpharays.blogsky.com/

میدونی..
من هم مثل سانتیا خیلی دلم سادگی بچگی و اون دنیای قشنگ رو می‌خواد..بچه‌های الان دیگه مثل ما نیستن..
چقدر همه چیز شیرین تر بود..با اینکه کودکی ما توی جنگ و قحطی گذشت..
چقدر همه چیز زیباتر بود با اینکه بعد از جنگ تازه بدبختی و عقب موندگی ملت بیشتر خودشو نشون میداد..
چقدر با ویدئو یواشکی فیلم دیدن مزه میداد..
کارتون‌های والت دیزنی چه دنیایی بود..
مجله‌های PlayBoy رو یواشکی از اتاق داداش کش رفتن چه (ماموریت غیر ممکنی)‌ بود!!
چقدر دوران بلوغ هیجان انگیز بود با اینکه حتی تیشرت آستین کوتاه یا رنگ روشن هم قدغن بود، چه برسه به دوست دختر داشتن!!

چقدر زمستون ها برف بازی و آدم برفی ساختن کیف داشت...
چقدر تابستونا استخر و لب دریا با دوست و فامیل مزه میداد..
چقدر بهارا مسافرت‌های جورواجور و نقاشی کردن توی پیک شادی حال میداد..
چقدر پاییزا شوق پیدا کردن دوستای جدید زیاد بود..
چقدر عشق، عشق بود!

حیف...
چقدر زود دیر شد.............

همه به دنبال کودک درون خود میگردیم اما یه جایی تو کوچه پس کوچه های جوونی گمش کردیم
اون دوران را یادمه هنوزم حسش میکنم
واقعا چقدر زود دیر میشه!

یلدا چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 05:27 ب.ظ http://www.bia2hamvatan.blogsky.com

سلام عزیزم.یه سوال.تو حقوق میخونی؟؟؟؟؟اگه حقوق بخونی که عین هم میشیم.آخه منم رشته ی مورد علاقه ام حقوقه.و احتمالا به هر نحوی هست میرم حقوق.
کاش میشد واقعا استعفا داد.راستی سوتی ات هم خیلی باحال بود.ولی بالاخره تونستی جمع و جورش کنیا.

نه جونم من حقوق نمیخونم اما اخر هر ماه حقوقم را از بابام میگیرم!

سپیده پنج‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:48 ب.ظ http://mynotebook.blogsky.com/

دنبال کودکی هایم می گردم
جایی همین گوشه کنارجاگذاشتمش!

منظورت همون کودک درونه خوب بگردی کنار خودت میبینیش

نگین(آلبالو) شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:00 ب.ظ http://www.mininak.blogsky.com

سلام !‌
من این متن رو قبلا خونده بودم خیلی دوسش می دارم !‌
دلمون براتون تنگ شده بود خردادی جون ! ادم خردادی خردای می بینه معتادش میشه ! ما رو تو خماری نذار :دی !!!

یلدا یکشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 07:29 ب.ظ http://www.bia2hamvatan.blogsky.com

من آپم عزیزم.
تو چرا آپ نمیکنی؟
طرفای ماهم بیا

آلفا دوشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:59 ب.ظ http://alpharays.blogsky.com/

چطوری نازی؟

آپ نمیکنی..؟!
من آپم..اگه دلت خواست البته.. :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد