درد عشقی کشیده ام که نپرس!

دارم با  یکی از دوستام  (که همیشه مخالف سر سخت عشق و عاشقی و گل وبلبل بوده و تو دوران دوستی من و فرهاد هر وقت من را میدید همش متلک میزد که تو هنوز با اون پسره خل و چلی؟ کی میخوای دست از این بچه بازیات برداری؟!!!)درد دل میکنم این ماله وسطای دردلمون: 

 

اون: (اول یه آهی از ته دلش میکشه )پیر شدیم یکی پیدا نشد یه شاخه گل واسم بیاره بهم بگه دوست دارم عزیزم. 

 

من:(اول یه ساعتی بهش خیره میشم وبا چشای لوچ شده بهش میگم):توووووو پرستوو توووو و این حرفها؟!!!!!  

اون: خوب مگه من دل ندارم!  

من:(که دلم حسابی بخاطر رفتارهای گذشته ازش پر بود) یادته هروقت من حرف از احساسم نسبت به فرهاد  میزدم تو حتی نمیذاشتی حرفام کامل بشه و میگفتی اینا همش کشکه!حالا چی شده دلت هوس کشک کرده!  

اون :بازم فقط یه آه ه ه ه کشید!   

من:(نه بابا انگار واقعا یه چیزیش میشه اینبار واسه اینکه دلداریش بدم) آخه پرستو حسرت چی را میخوری برو خدارو شکر کن که همیشه واسه خودت آزاد بودی و دلت گرفتار کسی نشده ! من را ببین بعد از ۲ سال که با فرهاد بودم الان چیزی جز خاطرات اون روزا واسم نمونده که هروقت یادم میاد فقط یه آهی میکشم و میگم روزگاری داشتیم ها ! یادش به خیر!و شاید بخاطر همینه که بعد از او هرکی اومد ۲روز بیشتر نتونستم تحملش کنم و  با همین تنهایی خودم بیشتر حال میکنم!مزاحم واسه چی میخوای دختر!  

اون: خوب میدونی چیه نازی؟میدونی من حسرت چی میخورم؟ 

من:چی بگو؟  

 

اون: اینکه دوست دارم همینطور که تو الان داری حرف از دوران خوش گذشته میزنی منم بتونم این احساس تو رو درک کنم و حداقل چیزی که اون عشق قدیمی واسه تو داشته این بوده که اگه کسی جایی حرفی از عشق و محبت و دوست داشتن بزنه ‌، تو خوب میتونی حرفش را بفهمی چون یه جایی تو قلبت اون احساس را درک کردی اما من چی، میشینم عین مجسمه بی روح نگاش میکنم وهیچ نمیتونم درک کنم که وقتی کسی بهت بگه دوست دارم چه احساسی بهت ممکن دست بده! من تشنه درک اون احساسم!  

من: من تاحالا به این قضیه اینطور نگاه نکردم. نوع نگاهت جالبه.حالا که طرز فکرت عوض شده و خونه دلت را آماده یه مهمون ناخوانده کردی حواست باشه که هر نا محرمی پا روی فرش دلت نذاره .   

می خواهم استعفا بدهم

بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم و مسئولیتهای یک کودک هشت ساله را قبول می کنم. می خواهم به یک ساندویچ فروشی بروم و فکر کنم که آنجا یک رستوران پنج ستاره است.

می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است، چون می توانم آن را بخورم!

می خواهم زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینم و با دوستانم بستنی بخورم .

می خواهم درون یک چاله آب بازی کنم و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم.
می خواهم به گذشته برگردم، وقتی همه چیز ساده بود، وقتی داشتم رنگها را، جدول ضرب را و شعرهای کودکانه را یاد می گرفتم، وقتی نمی دانستم که چه چیزهایی نمی دانم و هیچ اهمیتی هم نمی دادم .

می خواهم فکر کنم که دنیا چقدر زیباست و همه راستگو و خوب هستند.

می خواهم ایمان داشته باشم که هر چیزی ممکن است و می خواهم که از پیچیدگیهای دنیا بی خبر باشم .

می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم،
نمی خواهم زندگی من پر شود از کوهی از مدارک اداری، خبرهای ناراحت کننده، صورتحساب، جریمه و ...

می خواهم به نیروی لبخند ایمان داشته باشم، به یک کلمه محبت آمیز، به عدالت، به صلح، به فرشتگان، به باران، و به  . .

این دسته چک من، کلید ماشین، کارت اعتباری و بقیه مدارک، مال شما.  

من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
 

سانتیا سالگا

جون من یا پول تو؟

من هروقت میخوام از عرض خیابون رد بشم فقط یه نگاه کوچولو از گوشه چشمم به خیابون میندازم و بعد باتوجه به بند ۲۴۱ قانون راهنمایی ورانندگی خردادی که همیشه حق تقدم با خودمه  یهو میپرم وسط خیابون و از وسط ماشینا رد میشم و این راننده بیچاره بوده که سرعتش را کم کرده ویا مسیرش را عوض کرده یا با بوغ و ترمز و گاها حرفهای ب.ی.ن.ا.م.و.س.ی من را ترسونده!  

حالا سوالی که به ذهن خردادی من رسیده اینکه :  

آیا ترس راننده  از تصادف با من سر به هوا بخاطر جون من واتفاقی که ممکن واسه من بیفته؟ 

 و یا 

 آیا آیا آیا بخاطر پولی که در صورت تصادف با من سر به هوا مجبور میشه از جیب مبارکش به من نقداْ و وجهاْ بده؟ 

اگه گزینه ۲ درست باشه وای به حال راننده بی...... بی.... نا.....(هرچی تو دوست داری بگو) اون وقت من میدونم چکار کنم یجوری خودم را میندازم جلوی ماشینش و یه بلایی سر خودم میارم که تا آخر عمرش نتونه دست بذاره تو جیبش!

عجیب ترین کما

  چشم‌هایتان را باز می‌کنید. متوجه می‌شوید در بیمارستان هستید. پاها و دست‌هایتان را بررسی می‌کنید. خوشحال می‌شوید که بدن‌تان را گچ نگرفته‌اند و سالم هستید.. دکمه زنگ کنار تخت را فشار می‌دهید. چند ثانیه بعد پرستار وارد اتاق می‌شود و سلام می‌کند. به او می‌گویید، گوشی موبایل‌تان را می‌خواهید. از این‌که به خاطر یک تصادف کوچک در بیمارستان بستری شده‌اید و از کارهایتان عقب مانده‌اید، عصبانی هستید. پرستار، موبایل را می‌آورد. دکمه آن را می‌زنید، اما روشن نمی‌شود. مطمئن می‌شوید باتری‌اش شارژ ندارد. دکمه زنگ را فشار می‌دهید. پرستار می‌آید.

        «ببخشید! من موبایلم شارژ نداره. می‌شه لطفا یه شارژر براش بیارید»؟

        «متاسفم. شارژر این مدل گوشی رو نداریم».

        «یعنی بین همکاراتون کسی شارژر فیش کوچک نوکیا نداره»؟

        «از 10سال پیش، دیگه تولید نمی‌شه. شرکت‌های سازنده موبایل برای یک فیش شارژر جدید به توافق رسیدن که در همه گوشی‌ها مشترکه».

        «10سال چیه؟ من این گوشی رو هفته پیش خریدم».

        «شما گوشی‌تون رو  یک هفته پیش از تصادف خریدین؛ قبل از این‌که به کما برید». «کما»؟!

        باورتان نمی‌شود که در اسفند1387 به کما رفته‌اید و تیرماه 1412 به هوش آمده‌اید. مطمئن هستید که نه می‌توانید به محل کارتان بازگردید و نه خانه‌ای برایتان باقی مانده است. چون قسط آن را هر ماه می‌پرداختید و بعد از گذشت این همه سال، حتما بوسیله بانک مصادره شده است. از پرستار خواهش می‌کنید تا زودتر مرخص‌تان کند.

        «از نظر من شما شرایط لازم برای درک حقیقت رو ندارین».

        «چی شده؟ چرا؟ من که سالمم»!

        «شما سالم هستید، ولی بقیه نیستن».

        «چه اتفاقی افتاده»؟

        «چیزی نشده! ولی بیرون از این‌جا، هیچکس منتظرتون نیست».

        چشم‌هایتان را می‌بندید. نمی‌توانید تصور کنید که همه را از دست داده‌اید. حتی خودتان هم پیر شده‌اید. اما جرأت نمی‌کنید خودتان را در آینه ببینید.

        «خیلی پیر شدم»؟

        «مهم اینه که سالمی. مدتی طول می‌کشه تا دوره‌های فیزیوتراپی رو انجام بدی»..

        از پرستار می‌خواهید تا به شما کمک کند که شناخت بهتری از جامعه جدید پیدا کنید..

        «اون بیرون چه تغییرایی کرده»؟

        «منظورت چه چیزاییه»؟

        «هنوز توی خیابونا ترافیک هست»؟

        «نه دیگه. از وقتی طرح ترافیک جدید رو اجرا کردن، مردم ماشین بیرون نمیارن».

        «طرح جدید چیه»؟

        «اگر راننده‌ای وارد محدوده ممنوعه بشه، خودش رو هم با ماشینش می‌برن پارکینگ و تا گلستان سعدی رو از حفظ نشه، آزاد نمی‌شه».

        «میدون آزادی هنوز هست»؟

        «هست، ولی روش روکش کشیدن».

        «روکش چیه»؟

        «نمای سنگش خراب شده بود، سرامیک کردند».

        «برج میلاد هنوز هست»؟

        «نه! کج شد، افتاد»!

        «چرا؟ اون رو که محکم ساخته بودن».

        «محکم بود، ولی نتونست در مقابل ارباس A380 مقاومت کنه».

        «چی؟!.... هواپیما خورد بهش»؟

        «اوهوم»!

        «چه‌طور این اتفاق افتاد»؟

        «هواپیماش نقص فنی داشت، رفت خورد وسط رستوران‌گردان برج».

        «این‌که هواپیمای خوبی بود. مگه می‌شه این‌جوری بشه»؟

        «هواپیماش چینی بود. فیلتر کاربراتورش خراب شده بود، بنزین به موتورها نرسید، اون اتفاق افتاد».

        «چند نفر کشته شدن»؟

        «کشته نداد».

        «مگه می‌شه؟ توی رستوران گردان کسی نبود»؟

        «نه! رستوران 4سال پیش تعطیل شد»..

        «چرا»؟

        «آشپزخونه‌اش بهداشتی نبود».

        «چی می‌گی؟!... مگه می‌شه آخه»؟

        «این اواخر یه پیمانکار جدید رستوران گردان رو گرفت، زد توی کار فلافل و هات‌داگ....».

        «الان وضعیت تورم چه‌جوریه»؟

        «خودت چی حدس می‌زنی»؟

        «حتما الان بستنی قیفی، 14هزار تومنه».

        «نه دیگه خیلی اغراق کردی. 12هزار تومنه».

        «پراید چنده»؟

        «پرایدهای قدیمی یا پراید قشقایی»؟

        «این دیگه چیه»؟

        «بعد از پراید مینیاتور و ماسوله، پراید قشقایی را با ایده‌ای از نیسان قشقایی ساختن».

        «همین جدیده، چنده»؟

        «70میلیون تومن».

        «پس ماکسیما چنده»؟

        «اگه سالمش گیرت بیاد، حدود 2 یا 2 و نیم....».

        «یعنی ماکیسما اسقاطی شده؟ پس چرا هنوز پراید هست»؟

        «آزادراه تهران به شمال هم هنوز تکمیل نشده».

        «چندتا خط مترو اضافه شده»؟

        «هیچی! شهردار که رفت، همه‌جا رو منوریل کشیدن. مترو رو هم تغییر کاربری دادن».

        «یعنی چی»؟

        «از تونل‌هاش برای انبار خودروهای اسقاطی استفاده کردن».

        «اتوبوس‌های BRT هنوز هست»؟

        «نه! منحلش کردن، به جاش درشکه آوردن. از همونایی که شرلوک هلمز سوار می‌شد».

        «توی نقش‌جهان اصفهان دیده بودم از اونا...»

        «نقش‌جهان رو هم خراب کردن».

        «کی خراب کرد»؟

        «یه نفر پیدا شد، سند دستش بود، گفت از نوادگان شاه‌عباسه، یونسکو هم نتونست حرفی بزنه».

        «خلیج‌فارس چه‌طور؟»

        «اون هم الان فقط توی نقشه‌های خودمون، فارسه. توی نقشه گوگل هم نوشته خلیج صورتی».

        «خلیج صورتی چیه»؟

        «بعضی‌ها به نشنال‌جئوگرافیک پول می‌دادن تا بنویسه خلیج عربی، ایران هم فشار میاورد و مدرک رو می‌کرد. آخرش گوگل لج کرد، اسمش رو گذاشت خلیج صورتی...»

        «ایران اعتراضی نکرد»؟

        «چرا! گوگل رو فیلتر کردن».

        «ممنونم. باید کلی با خودم کلنجار برم تا همین چیزا رو هم هضم کنم».

        «یه چیز دیگه رو هم هضم کن، لطفا»!

        «چیو»؟

        «این‌که همه این چیزها رو خالی بستم».

        «یعنی چی»؟

        «با دوست من نامزد شدی، بعد ولش کردی.خرابش کردی. حالا نوبت ما بود تا تو را اذیت کنیم. حقیقت اینه که یک ساعت پیش تصادف کردی، علت بیهوشی‌ات هم خستگی ناشی از کار بود. چیزیت نیست. هزینه بیمارستان را به صندوق بده، برو دنبال زندگی‌ات»!

        «شما جنایتکارید! من الان می‌رم با رییس بیمارستان صحبت می‌کنم».

        «این ماجرا، ایده شخص رییس بیمارستان بود».

        «ازش شکایت می‌کنم»!

        «نمی‌تونی. چون دوست صمیمی پدر نامزد جدیدته». 
 
 
د.خ.ن.از آنجایی که امسال سال همت مضاعف و این حرفاس منم میخوام همت کنم ۲باره اینجاره راه بندازم یا علی....